دانشگاه
تو فکر بودم ، گوشی مو برداشتم| منو :: برنامه ها :: بعد یه یاداشت ایجاد کردم :
سوار ماشین به طرف دانشگاه حرکت میکنم جاده اینقد چاله و تیکه های تازه آسفالت شده داشت که یه لباس کهنه رو که با هزارتا تکه پارچه دوخته شده باشه رو تداعی میکرد! فک کنم تو ادبیات متوسطه به همچین لباسی "مندرس" میگفتن نمیدونم! شاید...
پسری هم سن شاید کم سن تر از من کنارم نشسته بود!
زانو راستم هر 5 دقیقه میخورد به پاش! شونه هام احساس خوبی داشتن!
حس میکردم خسته بودنش را ، وقتی سرش را میذاشت رو شونم نگاش کردم خابش برده! رنگ پوستش از پوستم زیاد تفاوت نداشت فقط بیشتر زیر آفتاب بوده انگار تیره تر بود!تو هر چند صد متر مسیر سرشو برمیداشت! من بیخیال با انگشتام کلید های گوشی مو فشارمیدم! یا به دریا و کوه ها زل زدم! دریا انگار می جوشید! از بس گرم بود، سطح دریا کاملا پوشیده بخار بود...
ولی بادی که می وزید خیلی خوب بود...!
یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش رفته
بی اینکه بفهمی. اما دستت پر ازخاطره هاست.